Va in MANAM...tako tanhaa... dar aastaaneyeh viraanegi..... empty....... is how I feel.

Tuesday, June 11, 2013

که چی ؟ که بمانم دویست سال


به ظلم و تباهی نظر کنم

که هی همه روزم به شب رسد

که هی همه شب را سحر کنم

که هی سحر از پشت شیشه ها

دهن کجی ی آفتاب را

ببینم و با نفرتی غلیظ

نگاه به روزی دگر کنم

نبرده به لب چای تلخ را

دوباره کلنجار پیچ و موج

که قصه ی دیوان بلخ را

دوباره مرور از خبر کنم

قفس ، همه دنیا قفس ، قفس

هوای گریزم به سر زند

دوباره قبا را به تن کشم

دوباره لچک را به سر کنم

کجا ؟ به خیابان نکجا

میان فساد و جمود و دود

که در غم هر بود یا نبود

ز دست ستم شکوه سر کنم

اگر چه مرا خوانده اید باز

ولی همه یاران به محنتند

گذارمشان در بلای سخت

که چی ؟ که نشاطی دگر کنم

که چی ؟ که پزشکان خوبتان

دوباره مرا چاره یی کنند

خطر کنم و جامه دان به دست

دوباره هوای سفر کنم

بیایم و این قلب نو شود

بیایم و این چشم بی غبار

بیایم و در جمعتان ز شعر

دوباره به پا شور و شرکنم

ولی نه چنان در غبار برف

فرو شده ام تا برون شوم

گمان نکنم زین بلای ژرف

سری به سلامت به در کنم

رفیق قدیمم ، عزیز من

به خواب زمستان رهام کن

مگر به مدارای غفلتی

روان و تن آسوده تر کنم

اگر به عصب های خشک من

نسیم بهاری گذر کند

به رویش سبز جوانه ها

بود که تنی بارور کنم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

designed by finalsense.com